Great article discussing my latest sculptural work, by my dear friends at art aesthetics magazine.
Great article discussing my latest sculptural work, by my dear friends at art aesthetics magazine.
تأملاتی پیرامون مجموعه نقاشی های سلمان خوشرو (پروتاگونیست)
تایماز عظیمی
من اینجا از ارواح، شعله ها و خاکستر سخن نخواهم گفت[1]. سخن من از ابدان و اذهان است، آنچنان که هستند و آنچنان که به “این بودگی” خود درآمده اند. من از نفس سخن خواهم گفت آنچنان که هست؛ و از روح خارج از بستر روحانیت.
روح چیست؟ مرجع تحت وب آکسفورد[2] پاسخ می دهد: پاره ی غیرمادی یا غیرمحسوس یک فرد که مکان موجودیت شخصیت، عقلانیت، احساسات و اختیار آن فرد است؛ نفس.
آیا روح همان نفس است؟ پاسخ فلسفی مشخصاً “نه” است. معلوم ترین معنای روح در ذهن عموم معنایی نزدیک به “آگاهی” است[3]. از این منظر روح می تواند مترادف نفس در نظر گرفته شود: دو چیز غیرمادی که هر دو “آگاه”ند. در این یادداشت تلاش می کنم که فردیت نفس و جهان شمولیت روح را نشان دهم و پس نتیجه ی این تمایز را بر آثار سلمان خوشرو حمل کنم.
من فکر می کنم بهترین راه برای فهم چیستی روح قیاس مفهوم آن با مفهوم نفس است؛ و طبعاً بر این باورم که تفاوتی بنیادین میان مفهوم نفس و روح وجود دارد؛ اولی درباره ی افراد است و دومی با انسان و – حتی بیش از آن – هستی از آن رو که هست سر و کار دارد. اولی موضوع مشخص و مسلم روانشناسی ست و دومی چیزی است که فلسفه به آن می پردازد، و حتی خود فلسفه ست. هرچند بسیاری نقاط هم پوشانی بین این دو موجود است؛ نفس مسئله ی روح می شود و روح همیشه یکی از دغدغه های نفس است.
روح آرخه است، مسیح و صلیب است، عقل سلیم است، روشنگری است، سرمایه است، علم است، عشق آزاد و “پانک نمرده است” است، روح نجات محیط زیست است. روح دقیقاً بودن در زمان و مکان مشخص است؛ به بیان بهتر روح، خود همان زمان و مکان است. آنچه یک فرد برای شناخت و بازتاب روح می کند را می توان فلسفه خواند.
وقتی ما می فلسفیم – آنطور که ادوارد کیسی[4] می گوید – ما از نفس به طرف روح حرکت می کنیم. جریان فلسفیدن در مجموع جریان “تخیل روح” به واسطه ی ادراک مبهم چیستی نفس است. بدین ترتیب تخیل کردن نفس را به سمت ابراز چیستی خود و روح در مقولات، مفاهیم و کلمات می برد. این حرکت یک جریان ساده ی “به کلام در آمدن” نیست. این یک جریان عقلانی ست در توصیف تخیلی که ذهن به هر دلیلی توان به کلام درآوردنش را در زمان و مکان مشخص ندارد. این وضعیت در حالت تأمل و تعمق یا در زمانی که فکری به ذهن حجوم می آورد بدون آنکه هنوز در کلمات متبلور شده باشد، مدام برای ما اتفاق می افتد[5]. این دقیقاً همان وضعیتی است که هگل تحت عنوان “روح مطلق” از آن یاد می کند. در فلسفه ی روح هگل هم تفکر فلسفی به واسطه ی حرکت از “روح سوبژکتیو” (همان نفس در متن ما) به سمت شناخت مفاهیم صورت می پذیرد؛ برای هگل وقوع این حرکت محال است مگر به واسطه ی تخیلی که نفس را به سمت تفکر انتزاعی سوق می دهد. پس، فلسفه به خودی خود به واسطه ی تخیل ممکن می شود.
این تخیل، در ذات خود، همانند تخیلی است که در اسطوره و دین دیده می شود. این تخیلی است که می خواهد ذات غیرمادی متن را بشناسد.
بر این اساس هنر کلاسیک رویکردی فلسفی به جهان پیرامون خود دارد. وقتی به نقاشی ای از رنسانس نگاه می کنیم، دقیقاً داریم به یک لحظه نگاه می کنیم؛ این لحظه می تواند یک صحنه باشد و یا می تواند تنها چهره نگاره ی یک فرد باشد. آنچه در قطعه ی نقاشی پیش رو در رنسانس مهم است پیشینه ی تاریخی روایت نقاشی شده است و تمام جوانب الهی-فلسفی آن لحظه. در موسیقی باروک روایت الوهی جهانی را می شنویم که در آن زندگی می کنیم. در رمان های قرن نوزدهمی با مردمانی رو به رو هستیم که خود تبلور مطلق زمان و مکانشان به عنوان موجودات اجتماعی-سیاسی هستند. این ابر-روایت درخشان ترین سویه ی هنر کلاسیک است.
بر خلاف هنر کلاسیک، هنر معاصرتر بیشتر معطوف و متمرکز بر ایده ی فردیت است. هنر معاصرتر به نفس نگاه می کند و می خواهد چگونگی نفس را باز بگوید. بر این اساس هنر از اواخر قرن نوزدهم به این سو بیشتر سویه ای روانشناختی در ارتباط با موضوعات خود دارد.با وجود رویکردهای مشخصاً سیاسی و اجتماعی در هنر صد سال اخیر، “نفس-محوری” این آثار همچنان برتری دارد. این سویه در ادبیات به نوعی با روایت “جریان سیال ذهن” در اوایل قرن بیستم آغاز شد. در موسیقی مدرن جریان مینیمالیستی در طول قرن بیستم متداوماً گسترش یافته و اساساً موسیقی را بدل به برون ریز روانشناختی ذهن فرد بدل کرد که در بنیان خویش-مرجع[6] بوده است. و نهایتاً در هنرهای تجسمی دستاوردهای انکارناپذیری از طریق نگاه کردن به سطوح درونی تر انسان به دست آمده است؛ مشخص ترین مثال این جریان حرکت به سمت نقاشی انتزاعی ست، اما در هنرهای تجسمی این حرکت از محتوا هم فراتر رفته و بدل به تغییر کلیت مدیوم از مدیوم تماماً راوی به چیزی بیشتر “درگیر کننده” شده است.
همانطور که گفتم آثار فراوانی با ایده هایی از قبیل “وظیفه ی اجتماعی یا سیاسی” در طول قرن بیستم تولید شده است اما حتی همین آثار هم “نفس-محور” هستند؛ هنر سوسیالیستی مشخصاً درباره ی “نیازهای انسان” بود و از این جهت برآمده از یک ایدئولوژی و برنامه برای “افراد”. فرهنگ پاپ آرت بیشتر درگیر نقد جریان کپیتالیسم و تاثیر این جریان بر فرد و تاثیر فرد بر این جریان بود. تئاتر ابزورد درباره ی بی معنایی زیستتن هر یک فرد انسان در بستر بی معنا و بی روایت جهانی بود که ادامه دادنش چیزی جز امتداد انکار خود نیست. آنچه از این همه می خواهم بگویم این که هنر قرن بیستم و (احتمالاً) بیست و یکم متداوماً “نفس-محور”/شخصی تر شده است.
در نگاه اول، نقاشی های سلمان خوشرو ممکن است بیشتر “نفس-محور” به نظر بیاید تا “روح-محور”(یا فلسفی)؛ چرا که سوژه ی این نقاشی ها “افراد” هستند. این سوژه ها انگار ثابت شده ی “افراد”ی هستند که هنرمند قصد بازنمایی شخصیت یا ماهیت اجتماعی/روانی شان را دارد. نام مجموعه حتی این گمانه را بیش از این هم تقویت می کند: پروتاگونیست. نام مجموعه ممکن است این معنا را به ذهن متبادر کند که هر فرد، قهرمان تابلویی ست که در آن نقاشی شده است. این می تواند درست باشد، اما من شخصاً این مجموعه را اینطور نمی بینم. من بر آنم که سلمان خوشرو – دست کم در این برهه ی کاریش – بیشتر یک نقاش کلاسیک است. من بر این باورم که خوشرو مشخصاً بر سویه های روانشناختی سوژه هایش متمرکز نیست. از این منظر هر قاب این مجموعه پاره ای ست از تصویری بزرگتر؛ پاره ای ست از یک ابرمتن یا جهانی زیسته برای نقاش.
آنچه من در این نقاشی ها می بینم شگفت انگیز است. این نقاشی ها بازگفتن و روایت کردن زمان و مکانی مشخص است. این ابر-روایت قصد ندارد روی هیچ نفسی متمرکز شود؛ تمرکز روی روح است. روح زمان و مکان است؛ خوشرو این زمان و مکان را از طریق جریان تخیل به روشنی در این نقاشی ها بازمی گوید. این بازگویی، بازگفتن قصه های منفرد “افراد”ی خاص نیست، که ابر-روایت یک “مردم” است. “مردم”ی که در زمان و مکانی مشخص در شرایطی خاص زیسته اند. این ابر-روایت لزوماً جامعه شناختی نیست – و اساساً مقصودی جامعه شناختی هم نداشته است. این تنها روایت یک “جمع”ست، روایت یک زمان و مکان در میان بی نهایت زمان و مکان ممکن. این روایت یک “کُل” است. این “کُل” دقیقاً همان چیزی است که من روح نامیده امش و روایت این روح، روایت مردمی کوچک در دهه ی 90 شمسی (2010 میلای) در تهران است که ممکن است بشود الیتی روشنفکر نامیدشان – حتی اگر خودشان، خود را اینگونه ننامند. مردمی که با هنرمند زیسته اند و در واقع هنرمند خود یکی از آن هاست. هنرمند در حقیقت قصد دارد که روح این جمع کوچک پیرامون خود را در ثبت کند. این دقیقاً همان است که هنر کلاسیک می کند.
با این حال تفاوتی ظریف میان هنر کلاسیک و آثار سلمان خوشرو در این مجموعه وجود دارد. در بیشتر آثار کلاسیک نقاش حضور تعیین کننده ندارد؛ اساساً هنر کلاسیک هنر روایت گر است بدون سوال از چیستی و کسیتی هنرمند[7]. حال آنکه در مجموعه ی اخیر سلمان خوشرو، هنرمند حضوری فعال دارد. در حقیقت دلیل کج فهمی کلیت مجموعه و “نفس-محور” نمودنش دقیقاً به همین دلیل است. ما ممکن است این مجموعه را “نفس-محور” ببینیم فقط و فقط به دلیل حضور مطلق یک “فرد”. این فرد سلمان خوشروست. خوشرو در آثار خود شخصیتی همچون هاتف و یا فیلسوف دارد. او دانای کل است. ما “ایزدبانو” (الناز) را می بینیم، یاغی (سهند) را، وانما (سارا) را، پدر (علیرضا) را و جوانک (نوژن) را؛ ما تجسد این نام ها را در ابدان نقش شده بر پاره های ابر-روایت یک مردم می بینیم. یک نفر اینجا راوی مطلق است؛ راوی مطلقی که در آخرین قاب به وضوح خود را می نمایاند. این راوی بی شک همان “پروتاگونیست” است.
[1] ژاک دریدا سخنرانی خود “درباره ی روح: هایدگر و این سؤال” را با این جمله آغاز می کند: من از روح (ارواح خبیثه)، از شعله و از خاکستر سخن خواهم گفت. با این تضمین تلاش کرده ام که تفاوت روش و منظرم را در عین ادای احترام به دریدا مشخص کنم.
[2] The Online Oxford reference.
[3] Baldwin (1933), 584.
[4] Edward S. Casey.
[5] Casey (1991), xvi.
[6] Self-referential
[7] موارد نقض گزاره ی فوق فراوان است اما باید در مجالی دیگر به این موضوع پرداخت
روايت نقش اول
ما همواره در پی این هستیم که در داستان زندگیمان نقش اصلی را ایفا کنیم، ولی معمولا زندگی داستان تلخی را تحمیل میکند و ما از واقعیت به تخیل عقبنشینی میکنیم تا در آنجا شخصیت اصلی رویاهایمان باشیم. این روایتهای درونی هویت مارا شکل میدهند و از طریق ظواهر ما هم قابل برداشت هستند. اگرچه بسیاری از خصوصیات بصری از طریق ژنتیک به ما اجبار می شود، ولی ما در ایجاد قیافه نمودی خود نقش مهمی داریم. چنانچه افراد کم منظر زیادی بودهاند که به وسیله رفتار و نقششان توانسته اند سلایق را به سمت خود سوق دهند و بدین وسیله سبک و شیوه ظاهری جدیدی ارائه دهند.
بحث روایت پیچیده است و سوالات زیادی برایم پیش می آید، مثلا اینکه: آیا فقط علاقمند به روایتهای فردی مان هستیم؟ یا اینکه روایت هاي بزرگتری وجود دارند که شخصیتهای محوری متعددی دارند؟ در این روایت ها نیروی مخالف چیست یا کیست؟ آیا ضدیت برای روایت الزامیست؟ چنانچه ضدیت و مناقشه در هنر و روایت بسیار جذاب است ولی در دنیای واقعی عواقب سنگینی دارد و سوال این است که تا چه اندازه ما در پی تطبیق دنیای روایت هامان با دنیای واقعی هستیم؟
تامل و تمركز در روانشناسی و شخصیت موجب شد تا دست به کشیدن این تنوع محدودی از دوستان و همالان خود بزنم. نقاشی کشیدن از انسان امروزی در سبکهای کلاسیک به منظور شکوه بخشیدن به این افراد نیست، بلکه كنايه از این دارد که در دنیای امروز چیزی ديگر لایق شکوه نیست. این افراد بر اساس ظرفیتشان در بازنمایی شخصیت انتخاب شده اند، در حالیکه بعضی از آنها به شکل خودشان بیان می شوند و بعضیها در عبایی از نماد و نشانه پیچیده می شوند. بومها حاوی پیکرهایی هستند که در ابعاد واقعیشان کشیده شدهاند و در یک لحظهای از رفتار و مشرب منجمد شدهاند. در روند کار نقاشی، تصویر لایه به لایه شكل ميگيرد، و بعد از مدتی پرتره پدید میاید و شخصیتی مستقل از مدل طلب میکند.
در پی اولین نمایشگاه نقاشی ام، به این نتیجه رسیدم که می توانم این کار بسیار دلنشين را ادامه دهم و باید آموزش خود را جدیتر بگیرم. در نتیجه نقشه این مجموعه را کشیدم تا بدین وسیله هم از تاریخ هنر بیاموزم و هم روشهای این رسانه را کشف کنم. در هر حال ، اینها همه بهانه ایست برای نقاشی کشیدن، و از این طریق حفاری روایت و درک دنیای اطراف…
سلمان خوشرو
آبان ۱۳۹۳
http://ilna.ir/news/news.cfm?id=141384
به گزارش ایلنا، علی مرادخانی(معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی)، احمد مسجدجامعی(رئیس شورای شهر تهران)، ابوالقاسم خوشرو، مجید ملانوروزی(مدیرکل مرکز هنرهای تجسمی)، مهدی افضلی(مدیرعامل موسسه توسعه هنرهای معاصر) از بازدید کنندگان این نمایشگاه بودند. همچنین تعدادی از هنرمندان عرصه هنرهای تجسمی چون محمد خوشرو، عباس مشهدیزاده، رضا هدایت، مجید سبزى، علی ذاکری… در افتتاحیه نمایشگاه سلمان خوشرو حضور داشتند.
علی مرادخانی پس از بازدید ازآثار این هنرمند گفت: من فکر میکنم اتفاقات خوبی در حوزه هنرمندان جوان در حال رخ دادن است. موج فزاینده کیفى و اندیشگى که براى آفرینش هاى هنرى ایران یک هواى تازه است، همین نمایشگاه هم نمونه شاخصى از این اتفاق مبارک است، کارهایی که در این نمایشگاه دیدم از نظر شجاعت در رنگ گذاری برجسته است به ویژه که هنرمند از تکنیک کاردک استفاده کرده که کنترل آن بسیار مشکل است و احتیاج به مهارت دارد. به نظر میرسد تجربیاتی هم که خوشرو جوان در زمینه هنر دیجیتال دارد به او کمک کرده که بتواند اجرای خوبی را در این نمایشگاه ارائه بدهد.
مرادخانى درخصوص حضورش در نمایشگاههای هنرهای تجسمی اظهار کرد: برای من مهم این است که اساسا اتفاقات هنری را ببینم. بودن و حضور داشتن و از نزدیک مشاهده کردن به ما کمک میکند که به یک جمع بندی درست از موضوع دست پیدا کنیم و تا وقتی که این آثار دیده نشدهاند طبیعی است که دقیقا در جریان امور قرار نخواهیم گرفت.
معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی درباره بهره برداریهای بیشتر از آثار هنرمندان جوان بیان کرد: براى تحلیل آثار هنرمند جوان نباید عجله کرد، باید با صبر و حوصله دوره کارى آنها را در یک بازه زمانى مورد بررسى قرار داد و سپس با آنها وارد گفتوگو شد، برای مثال ممکن است آقای خوشرو علاقمند باشد که کار بر روی پرتره را ادامه بدهد و در این زمینه تمرکز کند و صاحب یک روش و امضاى خاص شود. مهم این است که هنرمندان جوان در حوزهای که برای تولید هنری انتخاب کردهاند با همه وجود و همت بلند ورود کنند.
مرادخانی در پایان سخنانش گفت: امیدوارم بتوانیم تعامل مناسبی را بین نسلهای مختلف هنرمندان شکل بدهیم. گاهی بین نسلها فاصله و گاهی هم گسستهایی ایجاد میشود و ما باید زمینه ارتباط میان آنها را بیشتر فراهم کنیم. در واقع کار اصلی ما همین امور است
احمد مسجدجامعی نیز پس از بازدید از این نمایشگاه گفت: لکه گذاریها در آثار خوشرو هم باقدرت و هم جسورانه است یعنی هنرمند خیلی به راحتی و با همه وجود رنگ را به کار گرفته که موجب میشود حس اعتماد به نفس او را در کارها ببینیم. حسی هم که او در چشمها و نگاه هر پرتره ایجاد کرده به نظرم در هر کدام از آثار متفاوت و یک جا فیلسوفانه و شاید در جای دیگر خونخوارانه به نظر میآید و گویی هر چشم روایت یک درون است. چهرههایی که در این نمایشگاه میبینیم شباهتی با پازلها و تکه چسبانیها پیدا کرده که شاید بشود گفت به یک هویت متکثر اشاره دارند.
او درباره آثار این هنرمند افزود: آناتومی چهرهها به نظرم فوق العاده است و نشان میدهد او خیلی خوب اندازهها را میشناسد به خصوص که در ابعاد بزرگ اگر این اندازهها کمی به هم بریزند کلیت آناتومی به هم میریزد. تجربه و عقبهای که این هنرمند در عکاسی دارد در هماهنگی با این پرترهها است. با دیدن کارهای این هنرمند حس میکنم که یک نسل دارد خلق میشود و تامل خاصی در پرتره سازیهای او میبینم.
مجید ملانوروزی هم درباره آثار سلمان خوشرو اظهار کرد: خوشرو کارهای خیلی نوآورانهای در زمینه پرتره خلق کرده و با کلی نگری و تاشهایی که با کاردک روی بوم آورده و هارمونی رنگی و نگاه به دیتیلها اکسپرسیون خوبی به آثارش بخشیده است. از ویژگی مهم دیگر هم به ترکیب بندیهای خوب و بیانگری او در این آثار میشود اشاره کرد.
او در ادامه با اشاره به رویکرد فیگوراتیو آثار هنرمندان تجسمی خاطرنشان کرد: موضوعات فیگوراتیو همیشه مورد علاقه هنرمندان هست و در هر دورهای هنرمندان نگاه ویژهای به این موضوع دارند. در این ده سال اخیر که هنرمندان جوان بسیاری در هنرهای تجسمی رشد کردند کارهای بسیار خوبی در زمینه رئال، فیگور، طبیعت بیجان و همین طور آثار مدرن دارند همه شگفت انگیز است و آینده خوبی را نوید میدهد.
سلمان خوشرو، نقاش جوان این پرترهها درباره نخستین نمایشگاه نقاشىهایش گفت: چهار سال پیش بدون گذراندن دورههای آموزشی شروع به کشیدن نقاشی کردم، پرتره دوستانم را کار کردم و ارتباط خاصی با آن برقرار کردم، ۱۵۰ نقاشی پرتره کشیدم و برای اولین نمایشگاه انفرادی نقاشیام بر روی ۱۰ اثر با تکنیک کاردک و رنگهای برجسته که در این نمایشگاه ارائه دادهام متمرکز شدم.
او در مورد انتخاب پرترههایی که به تصویر کشیده،؛ گفت: این افراد از دوستان و آشنایان من هستند، چهره این افراد پتانسیل بیان مفهوم خاصی را داشته و البته تجربیات زندگی این افراد نیز در من تاثیر گذاشته و به من انرژی و شوق داده تا پرتره آنها را به تصویر بکشم.
او اضافه کرد: ابتدا در فضای استودیو با نورپردازی از سوژهها عکاسی حرفهای میشود و از بین عکسها یک عکس را انتخاب میکنم تا آن را به تصویر بکشم.
رزیتا شرف جهان(مدیرگالری طراحان آزاد) درباره آثار سلمان خوشرو بیان کرد: حدودا ۵ سال پیش بود که ۳ نمایشگاه انفرادی عکس سلمان خوشرو در این گالری برگزار شد. به نظرم عکسهایش خیلی خوب بود و نگاه مینی مال، شخصی و منحصر به فردی به محیط شهری داشت. از همان نمونههای اول نشانههای خیلی خوبی در کارش بود و من مشاهده کردم که در فضای خیلی سالمی در آثارش پژوهش میکند و قصد نمایش یا الگوبرداری از جریانهای رایج را هم ندارد.
او در پایان سخنانش در معرفی دیگر ویژگیهای آثار این هنرمند گفت: لطف کارهای سلمان خوشرو در این است که او در کارهایش مسیر شخصیاش را میرود و میفهمد که تجربههایش جنبه مطالعاتی دارد. او یک جریان فردی را در آثارش پیش گرفته و دنباله روی جریان یا موج خاصی در ارائه آثار هنریاش نیست.
سلمان خوشرو متولد ۱۳۶۲ در تهران متولد شد، سالهای ابتدایی تحصیلات خود را در شهر نیویورک سپری و در سال ۱۳۸۳لیسانس خود را در رشته هنر دیجیتال از دانشگاه ملی استرالیا دریافت کرد، او در سه دنیای متفاوت زندگی و پرسههایش در موزههای متروپلیتن و گالری ملی استرالیا تجربیات ارزندهاى برایش ارمغان آورد؛ او ایران را منبع الهام هنرش یافت و سرزمین مادرى را براى سکونت دائمی انتخاب کرده است.
سلمان خوشرو در این نمایشگاه ١٠ فیگور بیانگرا با تکنیک کاردک و رنگهاى برجسته به نمایش مردم مىگذارد که آنها را از میان ١۵٠ فیگورى که آفریده برگزیده است.
نمایشگاه نقاشىهاى سلمان خوشرو تا ٢١ بهمن در گالرى طراحان آزاد واقع در مـیدان فاطـمی، مـیـدان گلها، مــیدان سلمــاس، پـلاک ۵ دایر خواهد بود.